متفق شدن. همرای شدن: شیر با خرگوش چون همراه شد پرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی. ، قرین شدن. گرفتار چیزی شدن، چون رنج و درد: ز کهرم چو لهراسب آگاه شد غمی گشت و با رنج همراه شد. فردوسی. در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد. مولوی
متفق شدن. همرای شدن: شیر با خرگوش چون همراه شد پرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی. ، قرین شدن. گرفتار چیزی شدن، چون رنج و درد: ز کهرم چو لهراسب آگاه شد غمی گشت و با رنج همراه شد. فردوسی. در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد. مولوی
برابر شدن. برابر بودن: روشنی در آسمان زین آتش جشن سده ست کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود. فرخی. خواب و خور است کار خر ای نادان با خر به خواب و خور چه شوی همسر؟ ناصرخسرو
برابر شدن. برابر بودن: روشنی در آسمان زین آتش جشن سده ست کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود. فرخی. خواب و خور است کار خر ای نادان با خر به خواب و خور چه شوی همسر؟ ناصرخسرو
کج و خم شدن. دوتا شدن. (ناظم الاطباء). دولاشدن. منحنی شدن. خمیدن. دوتاه شدن. دوته شدن. دوتو گشتن. (یادداشت مؤلف). انعطاف. (دهار) (منتهی الارب). انعساف. عوج. تعوج. تکثم. ملخ. (منتهی الارب) : انعطاط،دوتا شدن چوب به شکستگی ظاهر. (منتهی الارب). انخناث. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : دوتا شدسهی سرو آراسته که شد طوبی از سایه برخاسته. نظامی. گفت جوع از صبر چون دوتا شود نان جو در پیش من حلوا شود. مولوی. جرشبه، دوتا شدن یا خم گردیدن زن. ادبار، دوتاشدن گوش ناقه به پشت. (منتهی الارب) ، خم کردن قد برای تعظیم بزرگی. خم دادن قد تفخیم و بزرگداشت امیر یا بزرگی را. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم. ناصرخسرو. ، مضاعف گشتن. (ناظم الاطباء). دولا گشتن. تثنی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : به صدبند هر دل شود مبتلا شود رشتۀ حسن هر جا دوتا. ظهوری (از آنندراج). ، متغیرشدن اعم از اینکه حرف باشد یا چیزی دیگر. (آنندراج). تغییر نمودن. (ناظم الاطباء) : زاهد ترا سلوک به حق رهنما نشد خودداریت ز رفتن مسجد دوتا نشد. تنها (از آنندراج). ، دورو شدن. منافق گشتن. دورنگ شدن. (از یادداشت مؤلف) ، مختلف گشتن. دوگونه شدن: هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است زین روی جان عقل دوگون و دوتا شده ست. ناصرخسرو
کج و خم شدن. دوتا شدن. (ناظم الاطباء). دولاشدن. منحنی شدن. خمیدن. دوتاه شدن. دوته شدن. دوتو گشتن. (یادداشت مؤلف). انعطاف. (دهار) (منتهی الارب). انعساف. عوج. تعوج. تکثم. ملخ. (منتهی الارب) : انعطاط،دوتا شدن چوب به شکستگی ظاهر. (منتهی الارب). انخناث. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : دوتا شدسهی سرو آراسته که شد طوبی از سایه برخاسته. نظامی. گفت جوع از صبر چون دوتا شود نان جو در پیش من حلوا شود. مولوی. جرشبه، دوتا شدن یا خم گردیدن زن. ادبار، دوتاشدن گوش ناقه به پشت. (منتهی الارب) ، خم کردن قد برای تعظیم بزرگی. خم دادن قد تفخیم و بزرگداشت امیر یا بزرگی را. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) : نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم. ناصرخسرو. ، مضاعف گشتن. (ناظم الاطباء). دولا گشتن. تثنی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : به صدبند هر دل شود مبتلا شود رشتۀ حسن هر جا دوتا. ظهوری (از آنندراج). ، متغیرشدن اعم از اینکه حرف باشد یا چیزی دیگر. (آنندراج). تغییر نمودن. (ناظم الاطباء) : زاهد ترا سلوک به حق رهنما نشد خودداریت ز رفتن مسجد دوتا نشد. تنها (از آنندراج). ، دورو شدن. منافق گشتن. دورنگ شدن. (از یادداشت مؤلف) ، مختلف گشتن. دوگونه شدن: هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است زین روی جان عقل دوگون و دوتا شده ست. ناصرخسرو
شریک شدن: ولده ام گفت ای پسر، چون سلطان کسی را وزارت داد - اگر چه دوست دارد آن کس را - درهفته ای دشمن گیرد از آن جهت که همباز او شود در ملک و پادشاهی به انبازی نتوان کرد
شریک شدن: ولده ام گفت ای پسر، چون سلطان کسی را وزارت داد - اگر چه دوست دارد آن کس را - درهفته ای دشمن گیرد از آن جهت که همباز او شود در ملک و پادشاهی به انبازی نتوان کرد